(خطابهای از یاور.م به همراه تحلیل و بررسی)
متن خطابه و اذان اگزیستانسیالیستی
چنین گفت یاور
چند شبی است که در تب میسوزم، در میان شعلههای درد که استخوانم را میسوزاند، نیچه را در هیبت مسیح میبینم که با صدای اهورایی زردشت میپرسد: «سرچشمه فضیلتت کجاست؟»
از درد میپیچم، کتف و ران و کمرم میسوزد. ساکتی سردی گوشت تنم را میانبارد. چون کباب سوخته به استخوانهایم میچسبم و دود سیگارم فضا را آکنده میکند. دگربار نکوهشگرانه میپرسد: سرچشمه فضیلتت کجاست؟
روحم از یادآوری درد و ضربان آن به تکاپو میافتد و این واژه را تکرار میکند درد و درد و درد
پاسخ میدهم: درد.. درد... درد
آنگاه مسیح در هیبت زردشت و با صدای خسته نیچه چنین میگوید: «آری برادران، چنین گفت یاور.»
یاور.م
تحلیل و بررسی
-
مقدمه: یک اذان وجودگرایانه
این اثر، یک خطابهی کوتاه و آتشین است که در قامت یک «اذان وجودگرایانه» طنینانداز میشود. این خاطبه آشکارا اشارهایست به «چنین گفت زرتشت» نیچه، اما با چرخشی شخصی و ایرانی «چنین گفت یاور»؛ یاور.م در این اثر به مانند فیلسوفانی چون کیرکگور و نیچه به ژرفترین مسائل هستیشناختی رنج، تنهایی و جستجوی معنا میپردازد و بر مبارزهی درونی انسان با وجود خود تأکید میورزد. او ادبیات و فلسفه را به شکلی ماهرانه در هم میتند؛ از زبان شاعرانه و ایجاز بیمانندش برای بیان مفاهیم فلسفی بهره میجوید و همزمان، با تأملات عمیق فلسفی، به ژرفای ادبی اثر میافزاید.
لایههای فلسفی
-
پاسخ به نیچه: درد به مثابه فضیلت
پرسش «سرچشمه فضیلتت کجاست؟» از زبان نیچه، پرسشی بنیادین در فلسفهٔ اوست. یاور.م پاسخی انقلابی میدهد: «درد». این پاسخ، نه اعتراف که اعلان موضع است: در جهان او، درد سرچشمهٔ آگاهی، صداقت و فضیلت است. این نگاه، یادآور کیرکگور است که رنج را معلمی ضروری برای رسیدن به خودآگاهی میدانست.
- تلفیق اسطورهها: نیچه، مسیح، زرتشت
این سه چهره نمادین یعنی نیچه (فیلسوف شک)، مسیح (نماد رنج) و زرتشت (پیامبر خرد ایرانی) در صحنهای ذهنی گرد میآیند. این تلفیق، نشاندهندهٔ جهانشمولی درد و جستجوی او برای معنایی است که از دل سنتهای مختلف برمیخیزد.
- بدن به مثابه صحنهٔ مکاشفه
کتف، ران، کمر، و استخوانهای سوخته، تنها اجزای جسم نیستند؛ بلکه صحنهای هستند که حقیقت در آن رخ مینماید. این تصویر، یادآور داستایفسکی و کافکا و کیرک است جایی که بدن، صحنهٔ نبرد فلسفی است.
- سبکشناسی: ایجاز شاعرانه
استعارههای حسی: تب، شعله، دود سیگار، و «کباب سوخته» درد را به تجربهای ملموس تبدیل میکنند.
تکرار به مثابه مانترا: تکرار سهگانهٔ «درد» همچون ذکری اگزیستانسیالیستی است که بر فضیلت رنج مهر تأیید میزند.
طنز و طغیان نهایی: جملهٔ پایانی «چنین گفت یاور» هم طنز دارد، هم طغیان. او خود را پیامآور جدیدی معرفی میکند که نه نجات، که افشاگری میآورد.
- جمعبندی: پیامآور درد
«چنین گفت یاور» تنها یک خطابه نیست؛ بیانیهای است برای زیستن در جهانِ پس از مرگ خدا. در این اثر، یاور.م نشان میدهد که درد، تنها فضیلت باقیمانده در جهان بیمعنا است و بدن، آخرین صحنهٔ نبرد برای یافتن حقیقت. این متن را میتوان در کنار آثار نیچه، کیرکگور و داستایفسکی قرار داد، آثاری که از دل رنج، فلسفه میزایند.
پینوشت:
این خطابه با صدای خود یاور.م نیز موجود است که شنیدن آن بر شدت تأثیر عاطفی و فلسفی اثر میافزاید.
شنیدن اثر از کست باکس با صدای یاور.م لینک خطابه در کست باکس
زمان زیادی میطلبد، یک مترجم توانا پیدا شود تا درک موضوع (هستنده) هایدگر را برگردان کند و یا جستجوی نور و دانایی هگلی را ساده کرده تا خواننده اثر، متوجه (ذات کلمه) شده و پرسشی برایش ایجاد شود. برداشت خود را با این مقدمه آغاز میکنم که استاد یاور.م پس از دانستن درد انسان، با بیانی قوی و کاملا بومی، از ظرفیت بالقوه ای صحبت میکنند، که در وجود انسان نهفته است. و تا مادامی که بالفعل نشود، انسان پیوسته دستخوش تلاطم خواهد بود. در بیان استاد یاور.م به این نکته پی بردم که عموما انسان فریب دروغ هایی را میخورد که به خودش گفته است! و گاهی هم فریب نظراتی را خورده، که افراد غیر متخصص و نا آشنا با احوال در موردش میگویند. واقعیت اینجاست که در آثار استاد یاور.م راستی و حقیقت با وجود تمام تلخی ها در اولویت قرار دارد. چون اگر مواجهه با واقعیت ها و تلاشی برای ارتقاء وجود نداشته باشد انسان لزوما موجودی غریزه محور است، که بی حساب تکثیر شده و صرفا اصرار به نشر نسل بی خاصیت خود را دارد. و در ادامه با توجیهاتی که از عقل ناقصش سر میزند هم نوع خود را نابود یا نفی میکند! آنچه که بنده در آثار استادیاور.م میبینم به زبان آوردن ساده اندیشه هاست چون به عقیده حقیر، ایشان سرمنشا تمام دانش های بشری را یکجا دانسته، و آن را بیان میکنند، زیرا درک کرده اند انسان ذاتا به دنبال (روشنایی و دانایی) میگردد. این خواست درونی انسان، مثل نسبت عطش به آب تعریف میشود. سوالی برایم پیش آمد که چرا استاد یاور.م به دنبال پیچیده کردن تعاریف انسانی معادل فلاسفه غربی نیستند؟ اینگونه برداشت نمودم که ایشان خیلی ماهرانه انسان را دارای تمایز میدانند و با اشاره به درد، رهایی و شکوفایی را، انسان شمول میدانند.
پس لزوما ارزش (انسان مورد نظر ایشان)جایی مشخص میشود که، محصور در یک مکان محدود با یک نوع تفکر صفر و یکی نباشد. استاد یاور.م مدام داشته های وجودی (انسان داستانش) را به نقد میکشاند، زیرا به نظر بنده، وقتی داشته های ما به نقد کشیده نشوند توهمی بیش نیستند. نگرش ایشان به انسان حکم میکند که همیشه ظرفیت وجودی برای سرشار شدن از حقیقت، خالی نگه داشته شود. (چون؛ برای انسان، هستم تعریفی پیدا نمیکند! خواهم شد معنی دارد). یک نکته را با اجازه از محضر استادیاور.م مایل هستم بگویم به نظر بنده ایشان، خالق یک اثر هنری ادامه دار هستند که آن را با مفهوم، (انسان یاور.م) میتوانیم شناسایی کرده و همواره از خود سوال کنیم این انسان کامل چه کسی و کجاست.
سپاس فراوان یک شاگرد، از استادیاور.م که چراغ بهره مندی را افروختند.
همگی قدردان بزرگواران لایق انجمن ادیبان ایران هستیم.
ارادتمند سیاوش.یگانه
۱/ مهر۱۴۰۴