جدال درون..
آیا کسی در عالم را یارای درک آنچه درونم می‌گذرد هست؟ آیا کسی هست که بتواند دشواری و رنج کوشش پیوسته زنده و بیدار نگاه داشتن هیولای نفرت را که با چشمان هول و هراس افکنش؛ در آینه چشمانت مینگرد تصور کند؟ آنک منم که شجاعانه و بزدلانه و لجولجانه و ناچار و در این میانه و همین روزها، نومیدانه به این کار عبث ادامه می‌دهم. نیک می‌دانم که چو خمیازه‌اش فرو نشست و چشم بر هم نهاد، کامش برای بلعیدن من گشاده می‌شود، آنگاه خود نیز خواهم مُرد! می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم؛ می‌دانم که درک و تصور این موضوع چقدر دشوار است. اما این نفرت خون آلود، این خشم جنون آمیز است که سر عفریت مرگ را در زیر آب‌های اقیانوس احساسم نگه داشته است. اگر این نفرت، آتش این خشم کم شود، هیولای سترگ عشق سر برون خواهد آورد و مرا به زیر خواهد.
آوخ، چقدر سخت است نوشتن برای کسانی که می‌دانی تو را نخواهند فهمید. اما باید از احساسم بنویسم، آنچه می‌دانم را باید بنویسم. اینک احساس می‌کنم دارم به عنوان پزشک قانونی نتیجه کالبد شکافی نعش احساساتم را برای آنکه پس از مرگم خواهد پرسید "این که هیچ احساسی درونش نبود، اینکه کوه یخ سرد بود، اینکه لبریز از بی تفاوتی بود" می‌نویسم.
نفرتم دارد کمرنگ می‌شود و من نگران تنهاتر شدن تنها موجود زنده‌ای هستم که می‌دانم مرا دوست می‌دارد و زمانی که جای من و عواطفم در آن اقیانوس لعنتی عوض شود. دارم لحظه‌ای را می‌بینم که نفرتم دست در دست ابلیس مرگ شادمان و غزلخوان بر فراز گورم پایکوبی می‌کنند و توقف تپش مهربان‌ترین قلب تاریخ را جشن می‌گیرند. نگرانم، نگران این هستم که عشق و نفرتم دارند با هم همدست می‌شوند تا به یک پایان آبرومندانه برای این نبرد طولانی و نفس‌گیر دست پیدا کنند، آنهم بدون آنکه برایشان اهمیتی داشته باشد این پایان با مرگ من همراه خواهد بود.. چه انسان‌هایی که با امید زندگی کردند و چه آدمها که با عشق و منی که نفرتم، این دستگاه متضمن حیات لعنتی‌ام را به ناچار در آغوش فشردم. من، نویسنده‌ای بودم که قرن‌ها را زیستم و شاعری بودم که جمله جنگل‌ها را سرودم و عاشقی که همه دریاها را گریستم.

اینک اما...
نبردی در من است، نبردی خونین میان عفریت مرگ و دیو نفرت، ایشان سواران به صف لشکریان به پیکار آراسته‌اند. جملگی خون دل گساریده و سرمست از شوق تاراج و یغمای خاطراتم؛ صف در صف و پهلو به پهلو ایستاده‌اند.
این واپسین نبرد دو دلداده، دو متحد، دو معشوق و دو دشمن است. آمده‌اند تا دردشت فراخ احساس من کارزار عیاشانه خود به فرجام رسانند. نیک آگاهم که نتیجه ظفر و یا هزیمت هر یک باشد، خون از من است. این نبرد تنها به مرگ من متوقف خواهد شد؛ چرا که من زنده این نبردم. 

یاور.م

جهان جان عرصه نبرد درونی
آنچه در این متن شاهدش هستیم، صحنه‌پردازی یک تراژدی حماسی در کوچک‌ترین عرصه ممکن، یعنی وجود انسان است. یاور.م با زبانی آکنده از استعاره‌های تصویری و موسیقی کلمات، هستی آدمی را به میدانی برای کارزاری هستی‌شناختی بدل می‌سازد.

ساختار یک نبرد اسطوره‌ای
خطابه با معرفی دو نیروی اصلی آغاز می‌شود: «عفریت مرگ» و «دیو نفرت». این دو عامل هیجاناتی گذرا نیستند، بلکه سرداران لشکری آراسته هستند که «خون دل گساریده» و «سرمست از شوق تاراج» آماده‌اند تا خاطرات و عواطف راوی را به یغما برند. این استعاره‌پردازی، وزن و شکوهی حماسی به کشمکشی درونی می‌بخشد.

پارادوکس مرکزی: رزم دوست و دشمن
جمله «این واپسین نبرد دو دلداده، دو متحد، دو معشوق و دو دشمن است»، کلید فهم این تراژدی است. نیروهای درگیر، موجوداتی بیگانه نیستند؛ آنها اجزای جدایی‌ناپذیر و حتی عاشقِ وجودِ خودِ راوی هستند. این نبرد، نبردی علیه «دیگری» نیست، بلکه جنگ داخلیِ یک روحِ چندپاره است که در آن، هر بخشی از وجودش، همزمان عاشق و نابودگر بخش دیگر است.

فرجام محتوم؛ پیروزی یا شکست، پایان من است
روایتگر با درکی شفاف و تلخ از سرنوشت خود می‌گوید: «نیک آگاهم که نتیجه ظفر و یا هزیمت هر یک باشد، خون از من است.» این آگاهی، بر عمق تراژدی می‌افزاید. در این نبرد درونی، هر پیروزی به بهای نابودی بخشی از خودِ او تمام می‌شود و عرصه نبرد (یعنی وجودش) را ویران می‌کند.

مانیفستی اگزیستانسیالیستی
خطابه با این گزاره به اوج خود می‌رسد: «این نبرد تنها به مرگ من متوقف خواهد شد؛ چرا که من زنده این نبردم.» این جمله، یک بیانیه ناب اگزیستانسیالیستی است. هویت و هستیِ «من»ی که سخن می‌گوید بر خلاف آنچه منتظرش هستیم یعنی (آرامش) در تداوم این نبرد تعریف می‌شود. این نوشته فریاد می‌زند که زندگی، خود همان نبرد است و آرامش مرگ، تنها زمانی فرا می‌رسد که این پیکار به پایان برسد.

سخن آخر
یاور.م در این خطابه، «شرط بشری» را در دوران مدرن به تصویر می‌کشد: انسان، عرصه نبرد نیروهای متضادی است که خود پرورانده است. زیستن، به معنای ادامه این نبرد است و «خود»ی که می‌شناسیم، حاصل همین جنگِ دائمی است. این اثر، تابلویی است از آنچه که می‌توان آن را «شرافتِ شکست ناپذیر در میدان نبرد درون» نامید.

انجمن ادیبان ایران