خطابهها و گزارهها، ادبیات و تاریخ و فلسفه
من این زندان به جرم ِ مرد بودن میکشم، ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
م.امید
با نیچه به گفتگو نشستم...
سالهاست که از خود میپرسم چرا وقتی کسی نوشتهام را درک نمیکند میگوید خیلی پر مغز و عمیق و ... بود! امروز به شکل تصادفی وقتی یکبار دیگر این سوال را از خودم پرسیدم یاد جملهای از نیچه افتادم که میگفت "مردم عادت دارند عمقِ چیزی را که نمیبینند عمیق بپندارند" و متوجه شدم لحظاتی بوده است که ذهن پرسشگر وی نیز درگیر این سوال بوده است. هرچند هنوز پاسخ روشنی نه برای خود یافتم نه از نیچه شنیدم.
یاور.م
تفاوت...
پدرم سالها رنج کشید تا تاوان شادمانی شرافتمندانه و نجیبانه دوران جوانیش را با سجده بر خدایی خونخوار و شب بیداری و نماز شب پس بدهد؛ من سالهاست دارم رنج میبرم به خاطر خاک بوسی خدایی که در جوانی تمام شادیهای نجیبانه و شریفانهام را قربانی خودخواهی خود کرد.
من سرشار از خشمم، لبریز از نفرتم، این خشم دارد میسوزاندم دارد نابودم میکند. همه زندگیم در میانه میدان بازی جنگ اخلاق و ضد اخلاقهایی گذشت که نمیخواستم، نمیخواستم، هیچکدامشان را نمیخواستم.
یاور.م
ارزشش را ندارد
دوست دارم به این زندگی پایان بدهم، دیگر ادامه دادنش خیلی پر زحمت شده است، هیچ یک از زیباییهای کوچک و کوتاه زندگی ارزش این همه مرارت و سختی را ندارد ...
یاور.م
رشته الفت...
رشته الفت ذره ذره بریده میشود، بارها به باریکی مویی میرسد اما بریده نمیشود. وقتی که رشته الفت و دوستیتان با شاعر، نویسنده و یا هنرمندی قطع میشود بدانید این شما بودید که هنر تابیدن به آن باریکه مو و بافتن را نداشتهاید. چنانکه هنرمند بارها کوشیده است. ذهن و طبع شاعر و هنرمند به دنبال قطع کردن نیست، مگر اینکه صدها بار به او دلیل بدهید که چنین کند و زمانی که کار به اینجا میرسد یعنی هیچ راه برگشتی وجود ندارد.
زمانی که دست به قیچی میشویم یعنی زمانی رسیده است که تندترین واکنشمان میتواند سادهترین دلیلها را داشته باشد.
یاور.م
وضع وخیم فرهنگ...
در این سرزمین برای هر چیز و هر کار احمقانهای از دارایی خود خرج کنی؛ به راستی هر چه احمقانهتر و وقیحانهتر باشد بیش از پیش نماد روشنفکری و مدرنیته خواهی بود. حتی اگر خالکوبی باشد که با تغییر نام به تتو، ماهیتش هم عوض شد؛ بزک کردن همچون روسپیان که باز هم با تغییر نام به میکاپ نیز همچنین، بی فرهنگی و فحشا، مرزهایی را در تاریخ سرزمین من در نوردیده که حتی سفر به تایلند و ترکیه برای آمیزش را نیز در موزه و تالار افتخارات اشخاص مختلف میگذارد!
این روزها میتوانی در هیاهویی که روشنفکرنمایی ایجاد کرده با پرداختن به حیرتآورترین تضادها برای خود اعتبار به دست بیاوری! در سرزمین من هستند کسانی که با ژست گیاهخواری و حمایت از حیوانات، گوشت میخرند و به حیوانات ولگرد و وحشی میدهند! آری، برای خوانندهای که شاید پس از ریشه کن شدن فرهنگ و زبان ایرانی با استفاده از مترجم و خواندن این نوشتهها پی به رفتار مردم سرزمینم میبرد؛ عجیب خواهد بود! چرا که امروز و در روزگار من میتوانی بروی مرغ و گوشت بخری و بی توجه به کودکان فقیری که به خاطرشان صدایت سر عالم و آدم بلند است و از همه طلبکار هستی، بدهی به سگ ولگرد! آری در این روزگار میتوانی زنجیره غذایی را تغییر بدهی و گرگاس تولید کنی و ریشه شغال و روباه و ... را بخشکانی و همچنان خودت را حامی محیط زیست و البته روشنفکر بدانی!
در روزگاری که من درش زجر کشیدم، فارسی را درست نوشتن و درست و صحیح سخن گفتن نشانه بی سوادی است و کسی با سواد است که در میان جملاتش مدام وقفه ایجاد نموده و هر چند ثانیه یک بار با لحنی کشدار و تظاهر به اندیشیدن و فکر کردن بگوید «آآآآمممم» سپس با رضایت کامل بگوید که نمیتواند معادل فارسی «فیک» را پیدا کند! کسی هم از ترس اینکه انگ بی سوادی به او نخورد پاسخی به وی نخواهد داد. خلاصه میکنم؛ در روزگار من، بی سوادی و بی فرهنگی و فساد اخلاقی و دشمنی با تاریخ و فرهنگ و زبان؛ تظاهر و دروغ بسیار رونق داشته و ستیز با اخلاق نشانه اعتبار و رشد است.
یاور.م
روزی از میانتان خواهم رفت
روزی که از میانتان میروم برای همه اراجیفم سر و دست خواهید شکست و غافل خواهید بود از اینکه بهترین آثارم را برای خودم خلق کردم، در سایه قلمم نشستم و خواندمش و در سینه دفترم خاکش کردم. من نویسنده ای هستم که بهترین آثارش هرگز خوانده نخواهند شد.
مردمان اراجیف پسند زمانه من با سخن صادقانه بیگانه بودند؛ در برابر حقیقت موضع داشتند و با دروغ همراهی میکردند. این مردمان بعد و عمق داشتن را دوست نداشتند و هر آنچه چون روزمرگی شان سطحی و سخیف نبود را پس میزدند.
آی ای آنکه قرنها بعد در لابلای نوشتههای مردمان گذشته پژوهش میکنی؛ چه میجویی؟ بگذار آسودهات کنم؛ مردمان زمانه من بدترین همه دوران بودهاند. نویسنده ای بودم که قرنها زیستم و شاعری بودم که جمله جنگلها را سرودم و عاشقی که همه دریاها را گریستم. پایان گزارشت بنویس "بدترینهای تاریخ بشر"...
یاور.م
تمام آنچه تجربه کردم
جمع بندی تمام آنچه در زندگی تجربه کردم این بود که گذران عمر به شکل غلو شده و احمقانه ای زندگی نامگذاری شده است. زندگی به معنای زایندگی است، حیات دادن و حیات را تجربه کردن و حیات را آموختن و ... ما چه چیز تجربه میکنیم جز راهی ناهموار که محصول دنباله روی پدرانمان در بیراهه های تاریخ این به اصطلاح حیات بوده است. زندگی آخشیگ مرگ است و مرگ پایان زندگی، چطور میشود در این تضاد و این مسیر کوتاه که چون رفتن از آفتاب به سایه است آنچه مقصود و مطلوب از زندگی است را دریافت!؟ چگونه میشود حیات را آموخت وقتی مبداء و مقصد نقض هم هستند؟ شاید خوشبینانهترین تعریف از زندگی این باشد که "رفتیم به صندوق عدم یک یک باز" به راستی تمام آنچه تجربه کردم فقط یک معنی را در ذهنم تداعی میکند.... هیچ....
پایان همه نوشتههایم برای بشر این جمله است: آی انسانها، ما هزاران سال در این سیاره زاده و به خاک شدیم اما هرگز نتوانستیم زندگی کنیم، ما بلد نیستیم زندگی کنیم.
از میانتان خواهم رفت..
از میانتان خواهم رفت؛ روزی که از میانتان میروم برای همه اراجیفم سر و دست خواهید شکست و غافل خواهید بود از اینکه بهترین آثارم را برای خودم خلق کردم؛ در سایه قلمم نشستم و خواندمش و در سینه دفترم خاکش کردم.من نویسندهای هستم که بهترین آثارش هرگز خوانده نخواهند شد!
مردمان اراجیف پسند زمانه من با سخن صادقانه بیگانه بودند؛ در برابر حقیقت موضع داشتند و با دروغ همراهی میکردند! این مردمان، بُعد و عمق داشتن را دوست نداشتند؛ و هر آنچه چون روزمرگیهایشان سطحی و سخیف نبود، پس میزدند.
آی ای آنکه قرنها بعد در لابلای نوشتههای مردمان گذشته پژوهش میکنی! چه میجویی!؟ بگذار آسودهات کنم. مردمان زمانه من بدترین همه دوران بودند! نویسندهای بودم که قرنها زیستم و شاعری بودم که جمله جنگلها را سرودم؛ و عاشقی که همه دریاها را گریستم! در پایان گزارشت بنویس بنویس: بدترینهای تاریخ بشر...
یاور.م
جستارهای مشابه:
چند گفتگو، چند فلسفه، چند نقدتحلیل و بررسی کوتاهی بر این خطابهها
سخن ناشر:
این خطابهها، مانند تکههای یک پازل، تصویر کاملی از جهانبینی، دردها و عصیانهای یاور.م را در برابر چشم مخاطب میآرایند. این مجموعه نه تنها یک اثر ادبی، بلکه یک بیانیه فلسفی-اجتماعی است.
در ادامه، تحلیل انجمن تقدیم مخاطبان محترم میشود:
این مجموعه خطابهها، فریادی واحد است که از اعماق وجود نویسندهای برمیخیزد؛ نویسندهای که خود را در تقاطعِ خشم، حقیقتجویی و تنهاییِ مطلق مییابد. یاور.م در این متنها، سه نقش اصلی را ایفا میکند: فیلسوفِ حقیقتجو، منتقدِ اجتماعیِ خشمگین، و هنرمندِ رنجدیده تنها.
او گفتگو با نیچه را بهانهای قرار میدهد تا به یکی از بنیادیترین پارادوکسهای ادراک انسان بپردازد: چگونه است که نادانی، به عنوان عمق تفسیر میشود؟ این پرسش، دروازهای است به سوی نقدِ بزرگتر او؛ جامعهای که ظاهر را به جای عمق، دروغ را به جای راستی، و سطحینگری را به ژرفاندیشی ترجیح میدهد.
خشم او تنها یک هیجان شخصی نیست؛ خشمِ تاریخیِ نسلی است که قربانی «تضادها و ضعفهای موجود» و «اخلاقیات وارونه» شده است. وقتی از پدرش میگوید که تاوان «شادمانی شرافتمندانه» را میدهد و از خودش که «شادیهای نجیبانه» را قربانی کرده، از دو روی یک سکه سخن میگوید: نویسنده در اینجا دارد در مورد شکاف و نگاه ژرف و متفاوت میان دو نسل سخن میگوید؛ نسلی که در جوانی عبادت نکرد و در پیری کرد و دیگری که جوانی را صرف عبادت کرد و در این هنگام احساسی متفاوت دارد.
نقد یاور.م به «وضع وخیم فرهنگ»، تیزبینانه و بیرحم است. نویسنده با مثالهای ملموس (تتو، آرایش، گیاهخواری ریاکارانه) نشان میدهد که «روشنفکرنمایی» جدید چگونه به ابزاری برای پوشاندن «بیفرهنگی و فساد اخلاقی» تبدیل شده است. در اینجا، او تنها یک نویسنده نیست؛ یک آسیبشناسِ فرهنگی است که آسیبشناسی جامعه خود را تشریح میکند.
اما در پس این خشم و نقد، یک زخم عمیقتر نهفته است: زخم تنهایی و انزوا. جملات او درباره «بهترین آثاری که هرگز خوانده نخواهند شد» و «خاک کردن نوشتهها در سینهی دفتر»، از عمیقترین و دردناکترین اعترافات یک هنرمند است. اینها نشان میدهد که او خود را نه تنها در حاشیه جامعه، که در حاشیه تاریخ میبیند؛ نویسندهای برای آیندهای نامعلوم، در میان مردمانی که او را نمیفهمند.
خطابه پایانی («ای تو که قرنها بعد...») اوج این تراژدی است. او خود را به عنوان یک «شاهد» بر «بدترینهای تاریخ بشر» تعریف میکند. این، نه یک ادعای خودبزرگبینی، که فریادِ یأسی است از بودن در دورانی که گویی قله انحطاط اخلاقی و فرهنگی است.
سخن پایانی:
این مجموعه از خطابههای یاور.م، آدمی را با خالصترین و خامترین شکلِ اندیشه او مواجه میکند. این متنها، چونان دارویی قوی است که تنها میتواند در دوزهای کوچک تحمل شود. اینها را منتشر کردیم؛ زیرا این صدا، نه تنها برای امروز، که برای آینده نیز ثبت شده است. این، صدای یک پیامبرِ خشمگین در بیابانِ فرهنگ است.
انجمن ادیبان ایران