سخن ناشر:
آنچه میخوانید، بیانیهای است از یاور.م که پیشتر در لابهلای متون دیگر گم شده بود. متنی که همچون تیغی جراحی، پوست از چهرهٔ روشنفکرنمایی و بیهویتیِ عصر ما برمیکند. این، تنها یک نقد نیست؛ یک زنگِ خطر است.»
وضع وخیم فرهنگ...
در این سرزمین برای هر چیز و هر کار احمقانهای از دارایی خود خرج کنی؛ به راستی هر چه احمقانهتر و وقیحانهتر باشد بیش از پیش نماد روشنفکری و مدرنیته خواهی بود. حتی اگر خالکوبی باشد که با تغییر نام به تتو، ماهیتش هم عوض شد؛ بزک کردن همچون روسپیان که باز هم با تغییر نام به میکاپ نیز همچنین، بی فرهنگی و فحشا، مرزهایی را در تاریخ سرزمین من در نوردیده که حتی سفر به تایلند و ترکیه برای آمیزش را نیز در موزه و تالار افتخارات اشخاص مختلف میگذارد!
این روزها میتوانی در هیاهویی که روشنفکرنمایی ایجاد کرده با پرداختن به حیرتآورترین تضادها برای خود اعتبار به دست بیاوری! در سرزمین من هستند کسانی که با ژست گیاهخواری و حمایت از حیوانات، گوشت میخرند و به حیوانات ولگرد و وحشی میدهند! آری، برای خوانندهای که شاید پس از ریشه کن شدن فرهنگ و زبان ایرانی با استفاده از مترجم و خواندن این نوشتهها پی به رفتار مردم سرزمینم میبرد؛ عجیب خواهد بود! چرا که امروز و در روزگار من میتوانی بروی مرغ و گوشت بخری و بی توجه به کودکان فقیری که به خاطرشان صدایت سر عالم و آدم بلند است و از همه طلبکار هستی، بدهی به سگ ولگرد! آری در این روزگار میتوانی زنجیره غذایی را تغییر بدهی و گرگاس تولید کنی و ریشه شغال و روباه و ... را بخشکانی و همچنان خودت را حامی محیط زیست و البته روشنفکر بدانی!
در روزگاری که من درش زجر کشیدم، فارسی را درست نوشتن و درست و صحیح سخن گفتن نشانه بی سوادی است و کسی با سواد است که در میان جملاتش مدام وقفه ایجاد نموده و هر چند ثانیه یک بار با لحنی کشدار و تظاهر به اندیشیدن و فکر کردن بگوید «آآآآمممم» سپس با رضایت کامل بگوید که نمیتواند معادل فارسی «فیک» را پیدا کند! کسی هم از ترس اینکه انگ بی سوادی به او نخورد پاسخی به وی نخواهد داد. خلاصه میکنم؛ در روزگار من، بی سوادی و بی فرهنگی و فساد اخلاقی و دشمنی با تاریخ و فرهنگ و زبان؛ تظاهر و دروغ بسیار رونق داشته و ستیز با اخلاق نشانه اعتبار و رشد است.
یاور.م
وضعِ وخیمِ فرهنگ؛ فریادِ هشدارِ یک هویتگرای ایرانی
تحلیلِ بیانیه یاور.م بر پایهٔ نقد اجتماعی و تراژدیِ شخصی
چکیده: خشم، زخم، و یک هشدار
«وضعِ وخیمِ فرهنگ» یاور.م، تنها یک نقد اجتماعی نیست؛ یک کالبدشکافی از یک بحران هویتی است. این متن، مسیری سهگانه را طی میکند: از خشمِ افشاگرانه آغاز میشود، به ریشهیابیِ پارادوکسهای اخلاقی میپردازد، و در پایان، به تراژدیِ تنهاییِ روشنفکرِ شاهد تبدیل میگردد. آنچه در پی میآید، واکاوی این سندِ دردناک زمانه ماست.
پوستاندازیِ ریاکارانه
یاور.م در نخستین گام، با طنزی تلخ و اورولی، به نقد پدیدهی «روشنفکرنمایی» میپردازد. او نشان میدهد چگونه تغییر نامها مانند «تتو» به جای خالکوبی و «میکاپ» به جای بزک و آرایش که به عنوان نشانههای مدرنیته شناخته میشوند، نماد فرار از واقعیتهای فرهنگی و تاریخی است. این «پوستاندازیِ کاذب»، در نگاه او، تلاشی است برای پوشاندن همان «بیفرهنگیِ کهن» با نقابی نو و جا زدن و تحمیل آن به جامعه با نام پیشرفت و ترقی!
گیاهخواری که برای سگ، گوشت میخرد!
نویسنده، برای عریانکردنِ ریاکاریِ عصر حاضر، به سراغ مثالهای ملموس و روزمره میرود. از «حامیِ حیواناتِ گوشتخوار» بگیرید تا کسی که «برای سگِ ولگرد غذا میخرد، اما کودکِ گرسنهی همسایه را نادیده میگیرد». این تصاویر، از نگاه او، نشاندهنده وارونگیِ کاملِ ارزشهای اخلاقی است؛ جامعهای که اولویتهایش را چنان به اشتباه تعریف کرده که «گرگاس» را بر «روباه بومی و جانوران در خطر انقراض» ترجیح میدهد.
آخرین سنگرِ در حالِ فروپاشی
هشدارِ یاور.م، وقتی به اوجِ خود میرسد که به زبان فارسی میپردازد. جملهی بهظاهر طنزآمیزِ او «فارسی را درست نوشتن و درست سخن گفتن، نشانه بیسوادی است» یک زنگ خطرِ تراژیک است. او هشدار میدهد که وقتی زبان که بستر اصلیِ انتقال فرهنگ و هویت است هدف قرار گیرد، تمامیِ سنگرهای تمدنی، یکی پس از دیگری فرو خواهد نشست. او بارها هشدار داده که با این روند، ایرانیِ دو دهه آینده، حتی قادر به درک متونِ امروزینِ خود نخواهد بود.
تراژدیِ شخصی؛ شاهدِ عصرِ انحطاط
اما در پشتِ این خشمِ افشاگرانه، یک زخمِ عمیقتر نهفته است: زخمِ تنهایی و انزوا. اشارههای او به «بهترین آثاری که هرگز خوانده نخواهند شد» و «خاک کردنِ نوشتهها در سینه دفتر»، از دردناکترین اعترافاتِ یک هنرمند است. او در خطابهی پایانی، خود را به عنوان «شاهدِ بدترینهای تاریخِ بشر» تعریف میکند. این یک ادعای خودبزرگبینانه نسیت، این فریاد یأس از بودن در دورانی است که جامعه به سمت انحطاط کامل اخلاقی و فرهنگی گام برمیدارد.
فریادی برای آیندگان و یک پارادوکسِ وجودی
نوشته «وضعِ وخیمِ فرهنگ»، در نهایت سندی تاریخی است. یاور.م در اینجا، سه نقش را یکجا بر عهده میگیرد: منتقد جامعه، شاهد عصر و قربانیِ شرایط؛ و اینجاست که آن پارادوکسِ بزرگ خود را نشان میدهد: «من از جامعهای انتقاد میکنم که خود، محصولِ آنم.»
این، همان دردهایی است که حافظ نیز در آن بیت جاودانه فریاد زد:
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند، میرویم
یاور.م نیز، ریشه در همین «چمن» دارد. او را همانگونه میرویانند که پرورشیافتهی همین خاک است؛ و این، بزرگترین عذابِ وجدانِ اوست: نقد کردنِ خانهای که خود گردن فراز و با غرور، در آن خرامیده و به آن بالیده است.
این متن، بیش از آنکه پاسخی داشته باشد، پرسشی بزرگ پیشِ روی ما مینهد: وقتی فرهنگ و زبان (به عنوان ستونهای اصلی هویت) اینگونه به بازی گرفته شوند، فردای این سرزمین، بر چه بنیادی خواهد ایستاد؟
پایان
