غم آدمکش

بعد از رفتن حضرت پدر نه خودم کمر راست کردم نه قلمم، کمر هر دومان شکست؛ فرقی نمی‌کند چند سال داشته باشید و یا پدرتان چند سالش است. چنان این غم سنگین است که مرد را از پای در می‌آورد.

یاور.م

وسایلم ناپدید شده‌اند

برخی از چیزهایی که من و پدرم با هم استفاده می‌کردیم ناپدید شده‌اند. اما از همه غم انگیزتر و تلخ‌تر دیوان حافظ نسخه انجوی است که یادگار زنده یاد استاد اخوان بود، نمیدانم کدام بی محبتی دست به چنین کاری زده است. شاید به زعم خودش دارد محبت می‌کند اما نمیداند اینکارش چقدر برایم عذاب آور است.

یاور.م

 سالی دگر گذشت

بار دگر در کنار عزیزانی لبخند میزدم که لبخند دلنشین تو را کم داشت؛ و چه غم انگیز است تولدهایی که بی تو میگذرد؛ چه دلهره آور است درک این واقعیت که تو از بین جمعیت با آن کلاه قرمز مقوایی پیدا نمیشوی که دوباره در آغوشت بگیرم.
این سالهای لعنتی بی تو بودن چه سخت میگذرد، نمیدانم چند تولد دیگر را میتوانم با تصور تصویر تو در میان دیگران و دلهره هرگز نیامدنت بگذرانم، امیدوارم این سال آخرین سال باشد.
دلم بیشتر از آن چیزی که بشود تصور کرد تنگ شده، بیشتر از آن چیزی که قلمم توانایی نوشتنش را داشته باشد.
شد بیست و یک تولد بدون تو و کاش این آخرین تولد باشد... آخرین هدیه ای که ازت گرفتم ادکلن لی کاپ بود، راست میگفتند که ادکلن جدایی میاورد و... آوخ که چه جدایی میانمان افتاد و چه سخت میگذرد روزهای لعنتی تولد من...

یاور.م