سخن ناشر: برانگیخته، نه از بُعد سیاسی، اپوزیسیون یا مدافع و مخالفِ جناح‌های سیاسی، بلکه در برابر تاریخ و سیر حرکت آن تا به امروز ایستاده است و در جایگاه یک مشی دهنده ملی که به عنوان یک شاهد از دل تاریخ بیرون آمده، خطابه‌ای پر قدرت را ارائه می‌دهد. 

از زهر گزاره شهربند ، تا فریاد خطابه برانگیخته

حالم دارد به هم میخورد، دارم عقده های قرنها سکوت و سرکوب را بالا می‌آورم. دارم روی اوراق موریانه زده تاریخی که تحقیر ملتم را فریاد میزند بالا میاورم. روی شرافت زرورق پیچیده مشتی متوهم اخلاق مدار که انسانیت و شرافت و هر چیز زیبایی که میشناسم را به تاراج بردند.

حالم دارد از این وضع به هم میخورد. درد دارم، خسته و بیزارم از این همه تحقیر، سر خورده ام از این همه بیداد و سرم درد میکند. من سرم درد میکند برای بالای دار رفتن، برای سینه دریدن، سرم درد میکند برای خون ریختن؛ برای به آتش کشیدن، برای انتقام هزار ساله ... آری سرم درد میکند و میخواهم بالا بیاورم. حالت تهوع دارم و سرم درد...

یاور.م


نویسنده در اینجا در قامت یک برانگیخته ظاهر شده و خطابه‌ای آتشین ایراد می‌کند. این خطابه، نه یک سخنرانی سیاسی و مذهبی، این خطابه، یک سرود رهایی و بانگ انقلابی است؛ خروش نویسنده در قامت یک رهبر و یک مشی دهنده راهبرد برای بشریت است.
برانگیخته، نه از بُعد سیاسی، اپوزیسیون یا مدافع و مخالفِ جناح‌های سیاسی، بلکه در برابر تاریخ و سیر حرکت آن تا به امروز ایستاده و خطابه‌ای پر قدرت را ارائه می‌دهد.

استعاره «بالا آوردن» پالایش روان جمعی
کلید درک این خطابه، استعاره قدرتمند «حالم به هم می‌خورد... می‌خواهم بالا بیاورم» است. این، یک تصفیه‌خانه روانی-تاریخی است: زهر انباشته‌شده در حافظه جمعی و تاریخی یک ملت  و عقده‌های قرن‌ها سکوت و تحقیر شدن علیرغم شایستگی است. در فرودست و حاشیه قرار گرفتن مزاج و گوارش روح نویسنده را بر هم زده است و این بالا آوردن، خروج اجباری و رهایی‌بخش این زهر «زهرِ تحقیر» برای پاکسازی و پالایش است.
خطابه نه دعوت به خشونت کور نیست بلکه او این را یک ضرورت درمانی برای روحِ بیمار از زخم‌های تاریخی می‌داند و اینجاست که صدای او از همیشه بلندتر است، یعنی وقتی که پای سرزمین و تاریخ و مردمش به میان می‌آید.

درد به مثابه سوختِ آگاهی
جمله «سرم درد می‌کند برای...» یک همذات‌پنداری با تمام قربانیان تاریخ را نشان می‌دهد. درد او، درد فردی نیست؛ دردی است که از گذرگاه تمام سینه‌دریده‌ها و بالاداررفته‌های تاریخ عبور کرده است. این درد، به سوختی برای یک آگاهی نو تبدیل می‌شود.

جایگاه نویسنده به عنوان پیامبرخودآیین
او در این متن، نقش یک «پیامبر خشمگین» را بازی می‌کند که در برابر سلطه هزاران ساله ریاکاری حاکمان دروغین (اخلاق «شرافت زرورق‌پیچیده») می‌ایستد و مدعی گرفتن انتقامی هزاران ساله است. در اینجا، انتقام را نه به معنای کشتار، که به معنای بازپس‌گیری حقیقت و شرافتِ به تاراج‌رفته فریاد می‌زند.

  کتایون.آ
انجمن ادیبان ایران