مقدمه

گذر زمان و رسیدن آینده به اثر، خوانش «قربانی» در سپیده‌دم قرنی دگر!

با گذشت ۲۳ سال از نگارش «قربانی»، نه تنها از شدت اثر نکاسته، بلکه آن را به یک «پیش‌بینی شاعرانه» و «سندی تاریخی» بدل کرده است. اثر امروز در بافتی خوانده می‌شود که بسیاری از تضادهایش تشدید شده و نسلی جدید، همان پرسش «چرا؟» را با شدتی انفجاری‌تر فریاد می‌زند.

جامعه امروز ایران، بسیاری از آن اجبارهای سه‌گانه (ملی، مذهبی، سنتی) را با پوست و گوشت خود لمس کرده و بیش از پیش به «امتناع» از آنها رسیده است. نسلی که اکنون «قربانی» را می‌خواند، خود در میدان یک «نبرد هویتی» تمام ‌عیار قرار دارد. آنها قهرمان داستان را نه یک شخصیت تراژیک، که «همسو» می‌بینند که دهه‌ها پیش از آنها، هزینه‌های این نبرد را پرداخته است. این پرسش که «چرا؟» قربانی امروز به «نه»ی جمعی یک نسل تبدیل شده است را نمی‌توان در این تحلیل پاسخ داد چرا که نگارنده مجبور است پا از محدوده تحلیل ادبی و فلسفی فراتر نهاده و وارد عالم سیاست شود. اما به اختصار در تکمیل مقدمه توضیحاتی کوتاه ارائه می‌شود.

پس از 23 سال و پیش‌بینی نویسنده از امرزو

تفاوت کلیدی در بافت امروز، «امکان روایت» است. اگر قربانی داستان، تنها در دستنوشته‌های خصوصی خود فریاد می‌زد، امروز شبکه‌های اجتماعی به میدانِ نبرد برای روایتِ این بی‌پناهی‌ها تبدیل شده‌اند. اما این امکان، یک پارادوکس در خود دارد. از یک سو، قربانیان صدایی یافته‌اند و از سوی دیگر، بی‌پناهی آنها در برابر دستگاه‌های نظارتی، عریان‌تر و خطرناک‌تر شده است. گفتمان‌های مسلط، اکنون ابزارهای پیچیده‌تری برای خاموش کردن این صداها در اختیار دارند.

در ۲۳ سال گذشته، نقش زنان در این دیالکتیک به شکل چشمگیری تغییر کرده است. اگر در داستان، نامزدِ قربانی، هم‌قربانی و هم اهرم فشار مضاعف بر قربانی است، زن امروزِ، با کنشگریِ آشکار خود، به یکی از اصلی‌ترین نیروهای «امتناع» از تمامی آن گفتمان‌های سه‌گانه تبدیل شده است. او دیگر نه تنها مجری سنت نیست، که پیشقراول شکستن آن است. این تغییر، خوانش رابطهٔ میان دو شخصیت داستان را نیز دگرگون می‌کند.

آنچه در سال ۸۱ یک «راهبرد وجودی» برای فرار از فشار سیستم بود، امروز به یک «اپیدمی ملی» و بحرانی عینی بدل شده است. اعتیاد، دیگر یک استعاره ادبی برای روشنفکران نیست، بلکه واقعیتی است که پایه‌های اجتماعی و نسلی را می‌خورد. این امر، به اثر پسینیِ یک «هشدار» می‌دهد؛ هشداری که جامعه آن را نادیده گرفت و امروز با عواقب ویرانگر آن دست به گریبان است.

 

نقدی بر «قربانی» مرثیه‌ای بر سوژه‌ی محو شده در چرخه‌های اجبار

«قربانی» یاور.م، فراتر از یک داستان، یک «کانتِ فلسفی ـ اجتماعی» است که هستیِ فردِ ایرانی را در تقاطع سه گفتمان مسلط مذهب، ملیت و سنتِ خانوادگی، با بی‌رحمی تمام واکاوی می‌کند. این اثر، روایتِ «مرگ تدریجی سوژه» است؛ این اثر نابودیِ تدریجیِ «خود» در برابر دستگاه‌های عظیمِ هویت‌ساز و اراده‌ستیز را به تصویر می‌کشد.

داستان از «تن» آغاز می‌شود، با «تن» پایان می‌یابد. نویسنده در این اثر مسخ بدنِ قربانی را ردیابی می‌کند. شروع با نخستین خشونت،  بر «تن» او روا می‌دارند «ختنه» به مثابه نخستین نشانه‌گذاریِ ایدئولوژیک بر پیکر بی‌دفاع یک کودک! اینجاست که بدن از آنِ او نیست؛ به «ملک» سنت و مذهب بدل می‌شود. این فرآیند با شلنگ و خطکش مدرسه، نظام وظیفه، و فشار برای ازدواج ادامه می‌یابد و در نهایت، تنها سلاح او علیه همین بدنِ از-خود-بیگانه‌شده، «ماده‌ی مخدر» است. او با تزریق، می‌خواهد از تن خویش بگریزد؛ تنی که دیگر نه ویترین هویتش، که زندانی برای آن است. مرگِ او در پایان، تنها «سلب مالکیت نهایی» از این تنِ رنجدیده است.

قهرمان داستان، در میدان نیروی سه گفتمان به ظاهر متعارض اما در نهایت هم‌پیمان، خرد می‌شود:  نخست  گفتمان مذهب که با «ختنه» و «شرع» و گنبد «امامزاده» خود را در داستان به نمایش می‌گذارد.

دومین گفتمان ملیت است که در شروع حیات و تولد با «نام ملی» و رقابت با نام مذهبی به عنوان نخستین نماینده گفتمان نخست در رقابت است. پس از آن این مبحث با جبر حاکم بر «مدرسه» و «سربازی» بر سرنوشت و هویت او حک می‌شود.

سومین و قوی‌ترین گفتمان در "قربانی"   گفتمان خانواده و سنت است که با اجبار به ازدواج و قضاوت اقوام و نامزد، او را تحت قضاوت و پیروی از انضباطی و ضوابطی که شخصیت اصلی داستان را از بدو تولد محاصره کرده است قرار می‌دهد.

این سه گفتمان، با وجود تنش‌های سطحی، در یک نقطه متحدند؛ و در نفی حق انتخاب و سلب عاملیت از فرد همکاری کرده و پیش می‌روند.  اثر فاخر "قربانی" که از نظر من یکی از عمیق‌ترین آثار دوره معاصر ادبیات ایران است، تجلی و سند غیر قابل انکار و محصول تقاطع این سه قدرت در زندگی انسان است.

موضوع پر رنگ‌تر داستان مربوط به پرسش‌های ساده که برای هر کسی شکل می‌گیرند و پاسخ‌های سخت است. مانند پرسشِ «چرا؟» و پاسخ «سیلی» که راوی از آن پیش از مرگش یاد می‌کند.

لایتموتیف تراژیک داستان یا به گویشی ساده‌تر «ایجاز دردمندانه و موسیقایی حوادث»، در پرسش معصومانه و بعدها معترضانه‌ی قربانی است که هر چقدر به سمت تسلیم و وحشت می‌روند پرخاشگرانه‌تر می‌شوند. به این ترتیب که از نخستین «چرا؟»؛ این پرسش، فریاد سوژه‌ای است که می‌خواهد وجود خود را اثبات کند. اما پاسخ نظام‌های قدرت به این پرسش بنیادین، همیشه یکسان است. «سیلی»، «کسرنمره انضباط»، «توهین». نظام‌های تمام‌خواه، نه تنها پاسخ نمی‌دهند، که پرسشگر را نابود می‌کنند و در انتها دردمندانه و با وحشت می‌پرسد چرا و تسلیم می‌شود.

جایگاه زن در قربانی با نقش نامزد در داستان گنجانده شده و بسیار پیچیده است. او خود، قربانیِ گفتمانِ سنتیِ و سختگیری‌ها و دوشیزگی و ازدواج اجباری است. اما در همان حال، به بازوی اجرایی همان سیستم بدل می‌شود که بر مرد فشار می‌آورد تا مطابق «معیارهای مردانگیِ» تحمیلی (خوشتیپی، تمیزی، شغل) عمل کند. این دیالکتیکِ قربانی ستمگر، عمق تراژدی جامعه‌ای را نشان می‌دهد که در آن، ستمدیدگان، ستمگران بعدی می‌شوند.

در این داستان، مواد مخدر صرفاً یک معضل اجتماعی نیست؛ بلکه یک «راهبرد وجودی» است. تنها جایی که قربانی می‌تواند از چنگال سه گفتمان مهاجم بگریزد و برای لحظاتی «سبکی» و «آزادی» را تجربه کند، در «درد سپید» است. اینجا، ماده مخدر، هم سلاح است هم پناهگاه؛ هم قاتل است هم ناجی. این پارادوکس، قلب تاریک داستان را تشکیل می‌دهد.

مرگ قربانی، پایان تراژدی نیست. تراژدی واقعی در سطرهای پایانی رخ می‌دهد. نویسنده اشاره می‌کند «تفو و لعنت» اولیه به دست نوشته‌هایش و به «احترام» روشنفکران در ادامه تبدیل می‌شود. همین، همین است که یاور.م را در جایگاهی فراتر از یک نویسنده قرار می‌دهد. نویسنده اشاره میکند که جامعه او را دو بار می‌کشد؛ یکبار فیزیکی و یکبار نمادین! اول به عنوان یک «معتاد» و سپس با تبدیل او به یک «اسطوره» یا «نماد» برای تحلیل‌های روشنفکری؛ در هر دو حال، «انسانیت» عینی و رنج‌کشیده‌ی او نادیده گرفته می‌شود.

سخن آخر: «قربانی» یاور.م، یک «اتوبیوگرافی جمعی» است. روایتی از نسلی که در چرخه‌های متوالی ایدئولوژی، جنگ، فشار اقتصادی و سنت‌های خفقان‌آور، «سوژه‌ی» خود را از دست داده است. این داستان، پرسش‌هایی بنیادین را پیش می‌کشد: آیا فرد در تقاطع این گفتمان‌های مسلط، مجالی برای «تعریف خود» دارد؟ یا سرنوشت محتوم او، تنها «قربانی» بودن است!؟ داستان، با خاکستری کردن مرزهای خیر و شر، قربانی و قربانی ‌کننده، ما را در فضایی اگزیستانسیالیستی رها می‌کند تا با پرسش‌های بی‌پاسخ خودمان مواجه شویم.

«قربانی» امروز نه یک داستان، که یک «آینه‌ی تمام‌قد» است. آینده‌ای که اثر پیش‌بینی می‌کرد، اکنون به حال تبدیل شده است. گذر زمان، به اثر عمقِ تراژیکِ بیشتری بخشیده است. ما اکنون می‌دانیم که چرخه‌ی قربانی‌سازی نه تنها متوقف نشد، بلکه با پیچیدگی‌های جدیدی ادامه یافت. خوانش امروز «قربانی»، مواجهه با این پرسش تلخ است: آیا جامعه ایرانی توانسته است از این چرخه بگریزد؟ یا نسل‌های جدید، تنها در حال با زتولید تراژدی قربانی، با لباسی متفاوت و در میدانی گسترده‌تر هستند؟ اثر یاور.م، با گذشت ۲۳ سال، همچنان بی‌رحم و به‌جا می‌پرسد.

 

نقد و بررسی اثر به قلم: رسول بردباران؛ انجمن ادیبان ایران

مطالعه اثر "قربانی" اثر تحسین برانگیز "یاور.م"