نقابهای یک مترسک
چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ
تو همان مترسک شاهد میهمانی کلاغها هستی، آنقدر در نقش هایت فرو رفته ای که خودت هم تبدیل به یک نقاب دیگر شده ای!
گاهی نقاب قصه گوی غمگین را میزنی و برای من و هر رهگذری از بی حیایی و زنبارگی کلاغها میگویی و گاهی نقاب بی گناهی میزنی و خیانت و هرزگی ات را پشت آن پنهان میکنی و از من هر که پیش و بعد از من قصه های دلهره آور برای کلاغها روایت میکنی.
اما حقیقت ماهوی ات چیزی دیگر است؛ تو مترسک مزرعه ای هستی که صاحبش را باد با خود برده است. تو نگهبان زمین بی حاصل احساسات دروغ زده ی خودت هستی، نگهبان خیانتی جاودانه که روی بذرش سبز شدی و با هر تپش قلب دروغ آلودت بر تنه باریک چوبه ات چون عقربه ساعتی منحوس تاب میخوری. تو یویوی هرزگی و گلایه هستی، دوگانه خیانت و دروغ. دنیای تو دوگانه یک دو و دو یک است. خیانت هرزگی، هرزگی خیانت و... تکرار و تکرار
یاور.م
مثل همیشه زیبا