آیه‌های تاریکی

تاریک‌ترین نوشته‌های یک روح تنها و باستانی

آیه‌های تاریکی

تاریک‌ترین نوشته‌های یک روح تنها و باستانی

آیه‌های تاریکی

نوشته های یاور.م
نویسنده و شاعر

بر شمیم دلکش شیدایی

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۱۹ ب.ظ

بر شمیم دلکش شیدایی

ساعت تازه به دوازده رسیده بود، چایی تازه دم روی کتری دود گرفته ذغالی گرم گرم بود. ظهر تابستانی شهریور ماه، نسیم ملایمی که برگها را به رقص در آورده بود به آواز ریتمیک رود جلوه خوش آیندی می‌داد.

شهریور، زیباترین ماه تابستان که نه زهر گرمای مرداد را دارد نه گزندگی مهر ماه؛ شیدا توی چادر دراز کشیده بود و من زمزمه می‌کردم، عشششقت همه چیز من بود، وقت عاشق شدن بود. آهنگی که تازه آمده بود و چند وقتی بود با هم زمزمه می‌کردیم.

تبسم روی تخته سنگی نشسته بود و به شکل خنده داری یک قلاب توی آب انداخته بود، از ساعت نه همین کار را میکرد و هیچ چیزی صید نکرده بود.

صدای تبسم را شنیدم که با ریتم آهنگ  "عشقت همه چیز من بود می‌خواند" عشقت هنوز توی خوابه، انگار سه شبه بیداره" و داشت نزدیک بساط چایی میشد.

خنده ام گرفت، بلند شدم و ورودی چادر را کنار زدم و دیدم شیدای احساسم دارد با لبخندی بهشتی نگاهم می‌کند. فنجان چایی را با دقت وارد چادر کردم. این تعطیلات او بود! شیدا گفت "صبح بخیر عزیزم"

صدای نکوهش گر تبسم از بیرون چادر میامد که می‌گفت "الان لنگ ظهره" چند لحظه ای به چشمانش خیره شدم، چیزی که بنا بود به وی بگویم را تبسم گفته بود. شانه ای بالا انداختم و گفتم "راحت خوابیدی؟"

در حالی که داشت جابجا میشد تا بتواند فنجان چایی را از دستم بگیرد با صدای بلند چنان که تبسم را خطاب قرار می‌دهد گفت "مگر این ورپریده گذاشت!؟ هی عشقت همه چیز من بود.."

هر دو برای لحظاتی کوتاه لبخند زدیم، دستش وقتی که فنجان را از من می‌گرفت دستم را به مهیمانی نوازشی سپاسگزارانه برد. گفتم "ناهار حاضره عزیزم" و بعد با دقت موهایش را پشت گوشش مرتب کردم و با شصتم گونه‌اش را نوازش کردم.

بعد هم بلند شدم و رفتم بیرون تا یک سیگار لب رودخانه بکشم. چند لحظه بعد شیدا را دیدم که دارد خرامان به سمتم می‌آید، دامن بلندش را با دقت دور رانهایش جمع کرده بود و به سمتم می‌خرامید. ساق‌هایش با دقت و ظرافت یک نقاش روی سنگهای تراشیده و صیقلی کنار رودخانه در حرکت بود و موسیقی گام‌های او را رقم می‌زد. انگار که دارد منظره عبور خودش را برای طبیعت نقاشی میکند و موسیقی آن را می‌نوازد. چند لحظه مات نگاهش کردم و زمانی که به نزدیکم رسید بی اختیار دست بردم که پاکت سیگارم را تعارفش کنم.

خاص بود؛ مثل یک دوشیزه تمام احساساتم را برانگیخته می‌کرد و مانند یک بالرین تمام رفتار و حرکاتش موزون و متوازن بود. به شکل کوتاهی به سمتم خم شد، تو گویی می‌خواهد مرا به میهمانی شکربار لبان زیبایش ببرد. اما بر خلاف انتظارم سیگار را از روی لبم برداشت و روی لبان خودش قرار داد و رقص پیروزمندانه کوتاهی، اگر چه نامحسوس از خود به نمایش گذاشت.

بعد همچنانکه دست روی سینه‌ام گذاشته بود مرا به سمت رود هل داد. عقب عقب رفتم؛ پاهایم خیس شد. شیدا هم وارد کرانه رود شد.

اگرچه تا زانو در آب فرو رفته بودم اما غرق در شیطنت شرر بار نگاهش می‌کردم که دست از هدایتم کشید، دستانش را دور گردنم حلقه کرد و بعد به چالاکی یک گربه ماده به آغوشم پرید.

کم مانده بود با پشت توی رود بیفتیم. اما تعادلم را حفظ کردم. تبسم به شادمانه ترین شکل ممکن میخندید و ما را به انگشت نشان میداد و با صدای بلند میگفت "دیوونه‌ها رو ببین"

دستم را زیر کفلهایش قلاب کردم و پا دور کمرم انداخته بود. نمی‌دانستم حرکت بعدی چیست. این طور مواقع خود او بود که مسیر را مشخص می‌کرد. یک قانون نانوشته بینمان بود که هر کسی قدم اول را بر می‌دارد باید تا آخر سناریو را خودش مشخص کند.

اینطوری بود که منتظر ماندم تا ببینم تصمیمش چیست، سفت نگهش داشته بودم و مثل یک دختر بچه هشت ساله مرا چسبیده بود. اما با بی پروایی پر اعتمادی هم داشت سیگارش را میکشد و سر به آسمان می‌کرد و دود آن را به نسیم می‌سپرد. شادمانه میخندید و من از شادی او سرمست بودم. زیر گوشم زمزمه کرد "دوست دارم بریم وسط آب" و من بی آنکه پاسخی بدهم سری به نشان تایید جنباندم و شروع به قدم زدن کردم.

محبوبم در آغوشم بود و داشتم در زیباترین نقطه عالم قدم می‌زدم. شیدا با پاهایش توی آب می‌زد و آن را به اطراف میپاشید، حالا تا کمر توی آب فرو رفته بودم.

تبسم که وارد شد شروع کرد به طرفمان آب پاشیدن، هر سه می‌خندیدیم. شیدا هم به تلافی با پاهایش به سمت او آب می‌پاشید. من حسابی خیس شده بودیم، چون تبسم هر چی آب می‌پاشید به من پاشیده می‌شد و البته شیدا هم به تلافی و در سنگر من او را حسابی خیس کرده بود.

پس از یک دقیقه تبسم که تقریبا خودش را به من رسانده بود هلمان داد توی آب و در حالی که با صدای بلند می‌خندید از ما که سر تا پا خیس شده بودیم دور شد و باز هم با صدای بلند می‌خواند: عشقتتتتتتتتتتت همه چیز من بود ....

سرش داد زدم "تبسسسم"

تبسمی کرد و گفت "جووونم"

شیدا که داشت موهایش را در مشت می‌فشرد تا از آب سبکش کند گفت "الهی درد نگیری"

حالا هر سه میخواندیم "عشقت همه چیز من..."

 

نسخه صوتی
دریافت

سوم شهریور 1400 یاور.م

پایان

 

پادکست

نظرات (۲)

 

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

هم میهن ارجمند! درود فراوان!

 با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن

"وب بر شاخسار سخن "

هر ماه دو یادداشت ملی میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.

خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.

 

آدرس ها:

 

http://payam-ghanoun.ir/

http://payam-chanoun.blogfa.com/

 

[گل]

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

 

  • محمد امینوف
  • فوق‌العاده بود احسنت ❤️🌹🌹🌹

    پاسخ:
    ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی