دیباچه
در میان نویسندگان نوظهور و معاصر فارسی زبان، یاور.م جایگاهی ویژه دارد؛ نه بهخاطر سبک خاص نگارش، بلکه به سبب صداقت بیپرده در مواجهه با رنج، فروپاشی و حقیقتِ بشر بودن! آثار او، از حساسترین لمسها تا فلسفیترین افشاگریها، روایتی از یک سفر درونیاند؛ سفری از زخم تا زبان، از زبان تا تیغ و از تیغ تا شهادت...
خطابهی «سقوط ابرانسان» از یاور.م که در پاسخ به پرسش یک یا چند تن از مخاطبان منتشر شد، نه تنها یک نقد فلسفی بر آموزهی نیچه، بلکه نوعی اعلام پایان دوران آرمانگرایی است. این متن، با جسارت و صداقت، از بلندای اندیشهی نیچه عبور میکند و به خاکِ اکنون بازمیگردد. جایی که نه ابرانسانی هست، نه قلهای، بلکه فقط بقایای سنگوارههایی از انسانهایی که در رنج، پوسیدهاند.
سطح فلسفی: از آرمانسازی تا افشاگری
گسست تمدنی، نه تقابل نظری
یاور.م در آغاز خطابه، بهجای نقد مستقیم نیچه، از «دو بازهی تمدنی» سخن میگوید. این نگاه، نشاندهندهی درک عمیق او از تاریخ اندیشه است. او نیچه را نه رقیب، بلکه متعلق به عصری دیگر میداند؛ عصری که هنوز به آرمانها امید داشت، هنوز به تعالی باور داشت.
«این دو نگاه متفاوت نیست، بلکه دو بازهٔ زمانی در تاریخ و تمدن بشر است.»
در این جمله، یاور.م خود را در عصر پسافلسفه مینشاند؛ عصری که دیگر نمیتوان با مفاهیم بزرگی چون ابرانسان، معنا، یا نجات، جهان را فهمید.
ابرانسان مغرور در دامنه
نیچه، ابرانسان را نماد عبور از نیستانگاری میدانست؛ انسانی که با ارادهی آفرینشگر، ارزشهای نو میسازد. اما یاور.م، پس از صعود به قلههای اندیشهی نیچه، با نومیدی به پایین نگاه میکند:
«آن ابرانسان… چقدر مغرورانه در دامنهٔ قله پرسه میزند و به سنگها و صخرهها و خاربنها فخر میفروشد.»
در این تصویر، ابرانسان نه نماد تعالی، بلکه نماد خودفریبی فلسفی است. یاور.م نشان میدهد که این شخصیت، در دامنه مانده و وانمود میکند که در قله است؛ همانگونه که بسیاری از آرمانهای مدرن، در عمل به توهم بدل شدهاند.
افشاگری بهجای نجات
در قلب خطابه، یاور.م از فلسفهای سخن میگوید که نه در پی معناست، نه در پی نجات، بلکه در پی افشای ماهیت رنج است:
«قلمم به سوی افشاگری و کالبد شکافی سنگوارهها و جسمهای نیمهجان میرود… تا ماهیت رنج و درد نه تنها بشریت، که "بشر بودن" را افشا کند.»
این جمله، نقطهی گسست یاور.م از نیچه است. نیچه میخواست از نیستانگاری عبور کند؛ یاور.م در آن میماند، آن را میکاود، و آن را مینویسد.
زبان گروتسک، فرم کالبدشکافانه
نویسنده از فرم «خطابهی فلسفی» استفاده میکند. نوعی مونولوگ افشاگرانه، با زبان تند، استعارههای زمینی، و لحن خطابی. این سبک، با زبان استعاری و شاعرانهی نیچه تفاوت دارد. اگر نیچه در «چنین گفت زرتشت» از کوه و پیامبر و ابرانسان میگوید، یاور.م از سنگواره، جسم نیمهجان، و خاربن مینویسد.
ویژگی | نیچه | یاور.م |
---|---|---|
زبان | استعاری، شاعرانه | گروتسک، زمینی، افشاگرانه |
فرم | روایت فلسفی، حکمت | خطابهی کالبدشکافانه |
لحن | پیامآور، آرمانساز | شاهد، افشاگر، طغیانگر |
یاور.م، با قلمی که «میبُرد و میتراشد»، نه فقط ابرانسان، بلکه انسان بودن را زیر تیغ میبرد.
سطح تاریخی: از مدرنیته تا پسافروپاشی
نیچه، در آغاز مدرنیته، از مرگ خدا گفت و از نیاز به خلق ارزشهای نو. او ابرانسان را بهمثابه پیامبر آینده معرفی کرد. اما یاور.م، در عصر پسافروپاشی، از مرگ آرمانها میگوید: از عصری که دیگر نه خدایی هست، نه پیامبری و نه راه نجاتی وجود دارد، او میگوید: سرنوشت بشر، همانا بشر بودن است و بشر بودن سرشار از رنج است.
محور | نیچه | یاور.م |
---|---|---|
زمانه | آغاز مدرنیته | پس از فروپاشی آرمانها |
امید | به خلق معنا | به افشای حقیقت رنج |
مخاطب | انسان در جستجوی تعالی | انسان در مواجهه با زخم |
یاور.م، نه به آینده مینگرد، نه به آرمان؛ بلکه به اکنون خاکخورده، به جسمهای نیمهجان، و به سنگوارههای رنج.
کالبدشکاف روح بشر
خطابهی «سقوط ابرانسان»، نه نفی فلسفهی نیچه، بلکه عبور از آن است. یاور.م، پس از صعود به قلههای اندیشهی نیچه، با چشمانی باز به دامنه نگاه میکند و میبیند که ابرانسان، در عمل، چیزی جز توهم نیست. او با قلمی که میکاود، میبُرد، و افشا میکند، فلسفه را از آرمانگرایی به شهادتگرایی تبدیل میکند. شهادت بر رنج، بر زخم و بر حقیقتِ بشر بودن؛ آری، در آخر از راز بزرگی پرده بر میدارد، رنجی بزرگ به نام برش بودن!
زبان گروتسک؛ قلمی که میبُرد و میتراشد
سبک یاور.م، در خطابههای اخیر، به زبان گروتسک نزدیک میشود. زبانی که با تصاویر زمینی، استعارههای جسمانی، و واژگان تند، جهان را میکاود. این زبان، نه برای زیبایی، بلکه برای افشاگری است. او مینویسد تا چیزی را نمایان کند؛ تا پردهای را کنار بزند؛ تا هستهی شفاف رنج را آشکار سازد.
بانگ اذان وجودگرایانه؛ از مؤذن رنج
در خطابهی «چنین گفت یاور»، نویسنده در تب میسوزد، و در میان شعلههای درد، صدای نیچه را در هیبت مسیح و زردشت میشنود که میپرسد: «سرچشمه فضیلتت کجاست؟» پاسخ یاور، واژهایست که از استخوان میجوشد، از تب میگذرد، و در زبان طنین میافکند:
«درد.. درد... درد»
این پاسخ، اذانیست که نه از منارههای ایمان، بلکه از بلندای رنج انسانی طنین میافکند. یاور.م، در لحظهی سوختن، نه معنا میطلبد، نه نجات؛ فقط شهادت میدهد بر درد، بر تب، بر حقیقتِ بودن.
«آری برادران، چنین گفت یاور.»
در این خطابه، یاور.م به مؤذن رنج بدل میشود؛ کسی که از بلندای تب، اذانی سر میدهد که واژهاش فقط یک چیز است: درد.
سخن پایانی
در مجموعه خطابههای اخیر از «در آزادگی شادزی» تا «خطابهها و گزارهها» و «واما نویسنده و خطابهها و گزارهها» یاور.م مسیری پلکانی را از خاستگاههای اخلاقی تا ژرفترین زخمهای بشری طی کرده است. او کالبدشکافی خود را از فراز «آرمانشهر انسانی» آغاز کرد، از گذرگاه زخمها عبور کرد، و اکنون در «سقوط ابرانسان» به هستیشناسی رنج رسیده است.
او نه پیامبر است و نه منجی؛ بلکه شاهد عصر ماست که با قلمی تیز، خاکسترون عصرش را میکاود. گام بعدی او چیست؟ بیشک غافلگیرمان خواهد کرد.
انجمن ادیبان ایران
جستارهای دیگر:
نقد و بررسی قربانی پس از 23 سال چند گفتگو، چند نقد تحلیل و بررسی آثار یاور.م بخش نخست تحلیل و بررسی آثار یاور.م بخش دوم
دو صفحه اول وب را مطالعه کردم
بسیار لذت بردم