▪️ اگر آدمها تخم میگذاشتند
نوشته یاور.م
اگر آدمها هم تخم میگذاشتند زندگی جالبی میشد. دیگر این همه خرج زایمان و بیمارستان نداشتیم و این همه دنگ و فنگ بچه دار شدن هم نبود. حتی کسانی که بچه دار نمیشدند یا کبر سن داشتند میرفتند خیابان مولوی تخم نطفه دار میخریدند و خودشان رویش میخوابیدند تا بچه شود.
از خیلی جهات زندگی فرق میکرد و مساوات برقرار میشد، مثلا نوبتی رو تخمها میخوابیدیم تا بچه شوند. یا اگر مشکلی پیش میمامد، چه میدانم مثلا میخواستیم برویم مسافرت، تخمهایمان را که زنمان تازه گذاشته بود میدادیم همسایه بالایی میگفتیم »صغری خانم شکمت درد نکند اگر زحمتی نیست چند روز رو تخمهای ما بخواب فامیلمان شهرستان مریض شده باید برویم بهش سر بزنیم« صغری خانم هم میگفت »اختیار دارید، چه زحمتی! من که روی سه تا تخم میخوابم حالا دو تا هم بیشتر، تخمهای شما هم عین تخمهای خودمان، خیالتان راحت..« آه، واقعا که خیلی خوب میشد.
البته ممکن بود که یک سری مشکلات هم پیش بیاید و چشم و همچشمی زیاد شود. مثلا بعضیها که متمول بودند و دستشان به دهانشان میرسید میرفتند دستگاه جوجه کشی میخریدند که گارانتی داشت و خیلی هم شیک و با کلاس بود. از آن طرف هم زنمان غر میزد که فلانی دستگاه جوجه کشی آورده است و میگفت »خاک بر سرت اندازه این صمد شوهر خواهرم هم نشدی ببین رفته چی برای خواهرم خریده! چند سال بعد از ما عروسی کردند ببین همه چیز دارند...« بعد تخمها را با چانهاش زیر خودش جابجا میکرد و زیر لب میگفت »میمیرد اگر دو ساعت هم خودش روی تخمها بخوابد؛ هر چی خاک بود تو سر من بدبخت ریخته شد!«
البته ممکن بود این جور دعواها زیاد شود و برای مثال همسر آدم یکسره غر بزند که »من بدبخت باید یکسره رو تخمهای تو بخوابم« و ما هم در جوابش میگفتیم »اینها تخمهای من نیست عزیزم من نر هستم و نمیتوانم تخم بگذارم در واقع تویی که تخم گذاشتی نه من« زن هم غر میزد که »توی ذلیل مرده باعث شدی تخم بگذارم وگرنه من بدبخت تخم را میخواستم چی کار؟ چه خیری از پدرشان دیدم که از بچههایش ببینم« بعد یکی از تخمها یک صدایی میداد و هر دو گوش تیز میکردیم که چه خبر است. زن خوشحال میشد و میگفت »این سومین تخمی بود که یک ماه پیش گذاشتم، توی یک روز چهار تا تخم گذاشتم واقعا روز سختی بود... ببین عزیزم خیلی شیطان است به نظرم این یکی پسر باشد«
وای که چه دنیای عجیبی میشد، حتی دیوانهوارتر از دنیایی که همین الان درش زندگی میکنیم. فکرش را بکنید پدر و مادرمان به خواهر کوچکمان دستگاه جوجه کشی جهاز میدادند. آنوقت هر روز زنمان با ما دعوا داشت و میگفت »دستگاه جوجه ساید بای ساید آمده، خیلی راحت است. خانمها از یک در میروند داخلش تخم میگذارند چند ماه بعد بچه در دیگر دستگاه را باز میکند میاید بیرون« ما هم که باید خرج سی چهل تا بچهای که خانم سر ذوق بوده و هر سال آخر بهار تخم گذاشته میدادیم فقط میتوانستیم حرص بخوریم. مخصوصا یکی از بچهها که از تخم محلی بیرون آمده بود و زنمان آن را تو بازارچه دیده و از دستفروش خریده بود بیشتر عصبانیمان میکرد. زیرا این سگ پدر که رنگش شبیه کاکائو هم هست به اندازه ده تا بچه غذا میخورد و زورش هم بهمان میچربد و نمیتوانیم بگوییم بالای چشمت ابرو! از آن طرف هنوز زنتان دارد غر میزند و از بخت خودش مینالد و میگوید »ساکت باشید یتیم ماندهها« و بچهها از ترس ساکت میشوند بعد هم با خیال راحت غر زدنش را ادامه میدهد و میگوید »از هیچ طرف شانس نیاوردم، اصلا چرا زن تو شدم!؟ مرده شوی خودت و تخمهایت را ببرد!«
نگارش یاور.م
تاریخ 5/3/1402
پایان
داستان کوتاه طنز
شنیدن در کست باکس
دیدن و شنیدن در آوای بوف یوتیوب
آوا و نگارش "یاور.م
دریافت نسخه الکترونیکی دریافت
حجم: 73.3 کیلوبایت
توضیحات: دانلود رایگان
این اثر یک تمثیل اجتماعیِ هزلآمیز است که با طنزی تلخ، مسائل مربوط به روابط جنسیتی، فشارهای اجتماعی، مادیگرایی و انتظارات خانوادگی را به چالش میکشد.
تحلیل «اگر آدمها تخم میگذاشتند» اثر یاور.م
طنز به مثابهٔ ابزار نقد اجتماعی:
یاور.م با برجستهکردنِ یک موقعیتِ کاملاً پوچ (تخمگذاشتن انسان)، ابزوردی (پوچی) بسیاری از هنجارهای اجتماعیِ مربوط به فرزندآوری، ازدواج و نقشهای جنسیتی را آشکار میکند. این تکنیک، یادآور سبک نویسندگانی مانند جاناتان سوییفت (در «توصیههای فروتنانه») یا صادق هدایت (در «علویه خانم») است.
تقلیل رابطهٔ انسانی به مکانیکی:
- دستگاه جوجهکشی: نمادِ صنعتیشدن و تجاریشدنِ فرآیندهای طبیعی مانند فرزندآوری است. اینجا، تولیدمثل به یک «کالای لوکس» تبدیل میشود که ثروتمندان میتوانند آن را بخرند و فقرا از آن محروم میمانند.
- خرید تخمِ نطفهدار از بازار: کنایهای تلخ به کالاشدگیِ بدن و تولیدمثل است، گویی که بچهدار شدن نیز مانند خرید یک کالای مصرفی است.
وارونهسازی نقشهای جنسیتی:
ایدهٔ اصلی داستان -یعنی مردان نیز میتوانند «روی تخمها بخوابند» - یک برهمزنندگیِ هوشمندانه از نقشهای سنتیِ جنسیتی است. این ایده، بار مسئولیتِ فرزندآوری و مراقبت را - که معمولاً بر دوش زنان است - به صورت نمادین بین دو جنس تقسیم میکند.
طنز سیاه در بیان مشکلات اجتماعی:
- چشم و هم چشمی: («فلانی دستگاه جوجهکشی آورده...») → نقدِ مصرفگرایی و مقایسههای اجتماعی.
- غرولندهای همیشگی زن و شوهر: («خاک بر سرت اندازهٔ این صمد شوهر خواهرم هم نشدی!») - نقدِ انتظارهای غیرواقعی در روابط.
- فرزندپروریِ مشکلساز: («یکی از بچهها... به اندازهٔ ده تا بچه غذا میخورد...») → کنایه به این که فرزندان همیشه آنطور که برنامهریزی شده، پیش نمیروند.
پایانبندیِ تراژیکومیک:
شکایتِ پایانی زن («مردهشوی خودت و تخمهایت را ببرد!») نشان میدهد که حتی در یک سناریوی کاملاً جدید و «منصفانه» نیز، تعارض و نارضایتی بخشِ جداییناپذیرِ زندگیِ مشترک باقی میماند. این یعنی مشکل، از خودِ ساختارِ رابطه است، نه از نابرابریِ ظاهری.
جمعبندی نهایی: پوچیِ جهانِ انسانی
یاور.م در این داستان ثابت میکند که مشکلاتِ روابط انسانی ریشه در ذاتِ خودِ انسان دارد نه در قالبهای بیرونی. حتی اگر قالب را کاملاً تغییر دهیم (مثلاً با تخمگذاشتن)، باز هم همان حسادتها، غرولندها و فشارهای اقتصادی به شکلهای جدیدی ظاهر خواهند شد.
این اثر، یک هجویهٔ مدرن است که با زبانی ساده و طنزآلود، عمیقترین مسائل انسان معاصر را به تصویر میکشد.
متن جالبی بود :)